سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت عشق

سکوت عشق



نوشته شده توسط محمد وفایی در چهارشنبه 90/6/30 ساعت 11:13 عصر نظر

عشقمی گلم

 

 

دفترم لبریز شده از احساسات

روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد

عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده

فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده

که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،

فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا

فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟

گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،

پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری

از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،

خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم

تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ،

انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو

به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ،

کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ،

کسی چه میداند عشق ما چیست ،

یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!

هوا ، همان هواییست که تو  دوست داری ،

دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم

آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم

من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم

گل من ایستاده است در مقابل چشمانم

عطر تو  عاشقانه پیچیده اینجا

احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا   

کجاست آن دل باوفا؟

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته

مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،

بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،

کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که مرا باور کند...

دلتنگی بی پایان

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم

آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ،

بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم

کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ،

تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ،  

تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!

ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام  

چقدر سوت و کور است !؟

نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ،

نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است

هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو،

بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت،  

به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت

هستم تا هستی در این دنیای خاموش ،

نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!

ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو،

ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،

ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،

بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!

برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ،

گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو! 

به هوای قلب من آمدی


به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری

به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ،  

گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی

اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را

اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را

حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ،  

اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که

بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته

چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود  

نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند

آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی

شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ،  

از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام

نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که  

در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را

گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ،  

نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت  

این لحظه های سرد را با گریه سر کنم

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ،  

خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ، 

اما نمیتوانم!

آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را

پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را

اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم،  

تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم

میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم ...

شاید بتوانم فراموشش کنم...  

 

 



نوشته شده توسط محمد وفایی در چهارشنبه 90/6/30 ساعت 10:32 عصر نظر

شب تنها



نوشته شده توسط محمد وفایی در دوشنبه 90/6/21 ساعت 1:24 عصر نظر

مواظب قلب مهربونت باش

 

 

 

سودای بهشت

 

کاشکی‌  ماتم  نبود و دل پریشانی  نداشت

 

آدمی‌  در زندگی‌  جز خنده  مهمانی نداشت

 

کاشکی‌ دنیای ما میشد بهشت از یمن عشق

 

تا بشر دیگر به دل سودای رضوانی نداشت

 

کاشکی‌ نوع بشر از اصل  دیگرگونه بود

 

در سر خود ذرّه‌ا‌ی افکار شیطانی  نداشت

 

آدمیزاده چه میشد خوب و خوش انصاف بود

 

در وجودش  نخوت و امیال حیوانی  نداشت

 

کاشکی‌ قلب و زبان مردمان یک کاسه بود

 

هیچکس  ناگفتنی اسرار  پنهانی  نداشت .

 



نوشته شده توسط محمد وفایی در دوشنبه 90/6/21 ساعت 12:42 عصر نظر

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد



تقدیم به کسی که رفت و مرا در آغوش تنهایی ، تنها گذاشت . .  

هر شب انگشت میکشم به دیوارهای نمور اتاقم 

 که مرا از حافظه جهان پاک میکنن،

بی آنکه شمع وجودم را فوت کنن ...

می خواهم بغض چشمهایم را بنویسم برای دلتنگیهایم ....

چشم میبندم، دراز به دراز اتاق می خوابم

شاید فردا کسی برایم کمی آفتاب از پنجره تنهایی بیاورد....

 پ.ن: پرنده کوچک من برای که می خوانی؟ کسی به تنهاییهایت گوش نمی دهد...!!!



نوشته شده توسط محمد وفایی در یکشنبه 90/6/13 ساعت 10:44 عصر نظر
<      1   2   3   4   5      >

درباره ...


دوستان

برادران شهید هاشمی
fazestan
نابود گر.بازی دانلودی
دریای عشق
دختری که با سایه اش حرف میزد
سکوت شکسته
نابود گر. بازی دانلودی
عاشقانه فقط برای تو

آرشیو

شهریور 90

تازه ها

خسته ام از سکوت تنهاییم
احساس تنها
عشق
تنها
سکوت
[عناوین آرشیوشده]

سایر امکانات

RSS

قالب از ...

NOKTIZ

دریافت کد تعبیر خواب

بازی آنلاین




فال حافظ

تعبیر خواب

الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
دریافت کد تعبیر خواب
فال امروز


فال حافظ