تو دیگر نیستی
تنها نگاه بود و تبسم، میان ما
تنها نگاه بود و تبسم.
اما ...نه:
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلبهایمان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوره می گداخت
دست تو بود و دست من،
-این دستان پاک-
کز شوق سر بر دامن هم می گذاشتند
وز این پل بزرگ
-پیوند دستها-
دل های ما به خلوت هم راه داشتند!
یک بار نیز
-یادت اگر باشد-
وقتی تو،راهی سفر بودی
یک لحظه...وای تنها یک لحظه
سر روی شانه های هم آوردیم
با هم گریستیم ...
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
ما پاک زیستیم!
نوشته شده توسط محمد وفایی در یکشنبه 90/6/13 ساعت 10:38 عصر نظر